۳۰ آبان ۹۲ ، ۱۸:۵۲
خواستگاری شهید چمران
مصطفی
اومده بود خواستگاریم مادرم بهش گفت: " این دختر صبح ها که از خواب بلند
میشه در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زنه یه نفر تختش رو مرتب می
کنه لیوان شیر رو جلوی در اتاقش میاره و براش قهوه آماده می کنه شما می
تونید چنین کاری کنید؟ " مصطفی که خیلی آروم نشسته بود و به حرفای مادرم
گوش می داد ، گفت: " من نمی توانم برای دخترتان مستخدم بگیرم ولی قول می
دهم تا زنده ام ، وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را
برایش آماده کنم" تا وقتی شهید شد این کار رو می کرد خودش قهوه نمی خورد
اما چون می دانست ما لبنانی ها به قهوه خوردن عادت داریم ، درست می کرد
وقتی هم منعش می کردم ، می گفت: " من به مادرتان قول دادم تا زنده ام این
کار رو برای شما انجام بدهم" راوی: همسر شهید مصطفی چمران
۹۲/۰۸/۳۰
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.